صفحات

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

دوستان عزیزم

دوستان عزیزم

برای مدتی نامعلوم ولی نه چندان طولانی در کنار خواهم بود .....

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

ويديو هديه شده از طرف يک هم ميهن شريف به هم ميهنان بهائی

يک ويديو مناجات بهائی (از حضرت بهاالله) تهيه شده و ساخته شده از طرف يک هم ميهن شريف و مهربان ايرانی، هديه شده به تمام هم ميهنان بهائی، که از همين جا از ايشان تشکر و قدردانی مينمائيم، به اميد روزی که ديگر هم ميهنان گرامی به دور از تعصبات دينی به عقايد بهائيان نيز احترام بگذارند، و به اميد آزادی ياران و دوستان بی گناه بهائی در بند که فقط به خاطر عقيده دينيشان به زندان گرفتار شده اند و همچنين ديگر هم ميهنان گرامی که بخاطر نظرات و عقايد شخصی در حال حاضر در زندان به سرميبرند به اميد ايرانی آزاد برای تمام ايرانيان
تلاوت کننده: عرفان

الهی الهی این عبد را از شر نفس و هوی حفظ فرما و به نور برّ و تقوی مزیّن دار. ای مالک من, مملوکت تو را ذکر می نماید و لازال بصرش منتظر عنایات لانهایه تو بوده و هست. پس باز کن باب رحمتت را و قسمتی عطا فرما این عبد متمسکت را. از یک کلمه علیا عالم وجود را موجود فرمودی و به انواع مائده و نعمت و آلاء لاتحصی مزین داشتی. تویی بخشنده و توانا. لا اله الا انتَ العلیُّ الابهی.

http://www.youtube.com/watch?v=MByCMup_ilw&feature=player_embedded

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

لباس فارغ التحصیلی



چرا لباس فارغ التحصيلي توي کل جهان اين شکليه

يك نمونه ديگر از ارزشهاي ايراني كه خود ما آنرا نمي‎شناسيم رداي فارغ التحصيلي است. لابد تا به حال شما هم ديده ايد وقتي يك دانشجو در دانشگاههاي خارج مي‎خواهد مدرك دكتراي خود را بگيرد، يك لباس بلند مشكي به تن او مي‎كنند و يك كلاه چهارگوش كه از يك گوشه آن يك منگوله آويزان است بر سر او مي‎گذارند و بعد او لوح فارغ التحصيلي را مي‎خواند.

هنگامي كه از ما سوال مي‎شود كه اين لباس و كلاه چيست؟ چه پاسخي ميدهيد؟! هنگامي كه از يك اروپايي يا ژاپني و يا حتي آمريكايي سئوال شود اين لباس چيست كه شما تن فارغ التحصيلانتان مي‎كنيد مي گويند ما به احترام «آوي سنّا Avicenna» (ابن سينا) پدر علم جهان اين لباس را به صورت نمادين مي‎پوشيم.

آنها به احترام «آوي سنّا» كه همان «ابن سينا»ي ماست كه لباس بلند رِدا گونه مي پوشيده، اين لباس را تن دانشمندان خود مي‎كنند. آن كلاه هم نشانه همان دَستار است (کمي فانتزي شده) و منگوله آن نمادي از گوشه دستار خراساني كه ما ايراني ها در قديم از گوشه دَستار آويزان مي‎كرديم و به دوش مي‎انداختيم.. در اروپا و آمريكا علامت يك آدم برجسته و دانش آموخته را لباس و كلاه ابن سينا مي گذارند، ولي ما خودمان نمي‎دانيم !!

بايد افسوس بخوريم که نميدونستيم

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

دوستيها

بعضی دوستيها مثله قصه نوحه (بعضيا از ترس طوفان ميان پيشت).

بعضی دوستيها مثله قصه ی ابراهيمه (بايد همه چيزتو قربانی کنی).

بعضی دوستيها مثله قصه مسيحه (آخرش به صليب ميکشنت).



اما بيشتره دوستيها مثله قضيه موساست (يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره).

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

شبهای.......

گزارش «تابناک» از خانواده ای آبرودار که سرپناهی ندارند + تصاویر
شب‌های تهران هنوز پر درد است!؟
از ایشان می‌پرسم علی چند ماه است که اینجاست؟ می‌گوید تقریبا هشت ـ نه ماهی است که این خانواده در این مکان زندگی می‌کنند. می‌پرسم برای رفع مشکل اینها کاری کرده‌اید؟ مرد در پاسخم می‌گوید که بله با همه جا تماس گرفتیم. با کمیته امداد، سازمان بهزیستی، شهرداری و... اما هیچ نتیجه‌ای نگرفتیم!

مجنونم و دلزده از لیلی‌ها خیلی دلم گرفته از خیلی‌ها
گزارش خبرنگار «تابناک»ـ شاید اصلی‌ترین تفاوت یک روزنامه نگار با افراد عادی این باشد که حتی در نیمه شب ـ همان زمان که چشمان دیگران را خواب ربوده و بالش‌های نرم، خستگی کار روزانه خیابان‌های شهر را می‌زداید ـ چشمان او خواب آلودگی را تجربه نمی‌کند و هنوز هشیار و بیدار با بی تفاوتی‌ها دست و پنجه نرم می‌کند؛ بی‌تفاوتی‌هایی که گاه از روی ناآگاهی و گاه آگاهانه، زندگی‌هایی را به تباهی و نابودی می‌کشاند و زجرهایی را بر دیگران تحمیل می‌کند!

بیست و هفتم تیر ماه هم یکی از آن روزهای متفاوت بود. از خیابان طالقانی، تقاطع بهار رد می‌شدم که دیدن منظره‌ای برای نخستین بار، همه باورهایم را زیر سوال برد. بیشتر که دقت کردم دیدم حقیقت دارد. خانواده‌ای ایرانی, همجنس خودمان از همان‌هایی که خون آریایی در رگ هایشان جاری است. پدر و مادر و نازنینی 9 ساله در فرورفتگی یک شرکت آرمیده بودند. با خودم فکر کردم آیا اینها خوابند یا تمام ما آدم‌هایی که بر روی تخت‌های آن چنانی با تشک‌های خارجی طبی زیر هوای مطبوع کولرهای گازی مشغول استراحتیم؟

مجال رفتن نبود. قدم از قدم نمی‌توانستم بردارم؛ وظیفه حرفه‌ایم اقتضا می‌کرد که تلاش کنم به این خانواده نزدیک تر شوم با آنها گفت وگو کنم و از زجرهایی که از روزگار می‌کشند، بپرسم. از داستان آدم‌های نامردی که برای تنها اندکی کرایه در محله پامنار تهران اینها را از سقفی که داشتند محروم کرده‌اند.

برای ارگان‌های حمایتی که نعره‌هایشان گوش فلک را کر کرده است و دم از کمک و همیاری مستضعفین می‌دهند. هر یک به نوعی و هر یک به شکلی! ارگان‌هایی که با تشکیلات عریض و طویل، امکانات فراوان و بودجه‌های آن چنانی و تبلیغات فراوان سعی می‌کنند نشان دهند که ما کاملا در خدمت محرومین و مستضعفین هستیم. با اینکه در سفرهای گوناگون به مناطق جنوبی، شرقی، غربی و شمالی کشور گوشه‌های فراوانی از درد و رنجی که محرومین سرزمین من می‌بینند، دیده بودم و علت آن را در هزاران بهانه‌ای که مسئولین برای آن می‌تراشند، برای خود توجیه می‌کردم شاید دیدن علی و همسرش و نازنین کوچولو خط بطلانی باشد به همه شعارهایی که مسئولین و ارگان‌های حمایتی در راستای حمایت از محرومین سر می‌دهند.

بشاگرد، نیک شهر و خیلی از مناطق محروم دور افتاده کشورم پیش کش! این اتفاق همین جا، در همین نزدیکی، در تهران بزرگ، دو سه کوچه آن طرف تر، درست بغل گوش من و شما افتاده است.


آیا انسانی که در نزد قادر متعال خود به جانی می‌ارزد، برای ما آدم‌های متمدن به نانی نمی‌ارزد؟!

علی بچه آبادان است؛ جنگ را حس کرده است. مدتی همدوش رزمندگان و شهدای جنگ بوده است. به هزار دلیل که من و تو می‌دانیم، کوچ کرده و به تهران آمده است. کارمند قراردادی یکی از فرهنگسراهای سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران شده و حالا با چوب تعدیل، چند صباحی است که کارش را از دست داده که البته مدیریت فعلی می گوید سال 74 تعدیل شده است. اجاره خانه ندارد که بدهد. صاحب خانه محترم! با استفاده از تمام ابزارهای قانونی ـ همان ابزاری که برای دفاع از حقوق انسان‌ها به وجود آمده‌اند ـ علی، همسرش و نازنین کوچک را با تمامی اثاثیه شان از خانه بیرون کرده است.

امرار معاش علی از پسماندهای فلزی زباله‌هایی است که شاید چند هزار تومنی را روزانه نصیبش کند تا بتواند با یک وعده غذای بسیار ساده، شکم همسر و بچه خود را سیر کند. ظاهر نازنین نشان می‌دهد که مدتی است روی آب را ندیده است. از علی علت را که جویا می‌شوم، می‌گوید پول ندارم. از وضعیت تحصیل نازنین می‌پرسم و با آهی پاسخ می‌دهد: نازنین مجبور است برای مدرسه به پامنار بازگردد. به مدارس نزدیک به اصطلاح همین محل سکونت که مراجعه کرده‌اند آنها را رانده‌اند تنها به علت وضع ظاهری! در حال صحبت با علی هستم که یکی از کارکنان شرکت که تو رفتگی آن، محل اسکان و زندگی علی شده، قصد خروج دارد. علی مجبور است که همسرش را از خواب بیدار کند تا راهی برای عبور فرد باز شود.

از ایشان می‌پرسم علی چند ماه است که اینجاست؟ می‌گوید تقریبا هشت ـ نه ماهی است که این خانواده در این مکان زندگی می‌کنند. می‌پرسم برای رفع مشکل اینها کاری کرده‌اید؟ مرد در پاسخم می‌گوید که بله با همه جا تماس گرفتیم. با کمیته امداد، سازمان بهزیستی، شهرداری و... اما هیچ نتیجه‌ای نگرفتیم!؟

همه این سازمان‌ها با یدک کشیدن متولی بودن و رسیدگی در امور محرومین کارها را به همدیگر پاس می‌دهند. هر یک می‌گوید این در شرح وظایف و اختیارات ما نیست و به ارگان دیگری مربوط می‌شود و ارگان دیگری نیز می‌گوید به عهده سازمان دیگری است و این دور باطل همچنان ادامه دارد. اما آنچه واقعیت دارد نازنین کوچک است که روی یک تکه کارتن بر سنگفرش سیمانی خیابان پر ازدحام ماشین‌های مدل بالا خوابیده است و امشب را نیز مانند صدها شب دیگری که گذشته به صبح خواهد رساند.

قصه آنجا دردناکتر می‌شود که علی می‌گوید به دفتر رهبری نیز مراجعه کرده‌ام و آنها نیز پولی برای تهیه سرپناهی در اختیار کمیته امداد قرار داده‌اند؛ اما هنوز پس از گذشت ماه‌ها هیچ اتفاقی نیفتاده است.


به عنوان یک روزنامه نگار خاضعانه از ریاست جمهور، شهردار تهران و تمام آزادمردانی که می‌توانند سرپناهی هر چند کوچک برای نازنین و خانواده‌اش فراهم کنند، تقاضا می‌کنم سخاوتمندی خویش را از آنان دریغ نکنند و دستان یاری آنان را بفشارند.

راه‌های ارتباط با این خانواده دردمند برای «تابناک» محفوظ است. لطفا برای همیاری و کمک، از طریق نظرات کاربران همین خبر یا «تماس با ما»ی سایت «تابناک» دردی از این هم نوع خود دوا کنید که خداوند خود وعده اجر عظیم را به محسنین داده است
... .

شب‌های تهران رو بی‌خیال!!!بچسبیم به همون شب‌های بیروت! پول نفت رو بدهیم همون شیعه‌های جنوب لبنان بخورند و دخترانشون رو پروار کننند و بفرستند فرنگ تا امثال ریما فقیه ملکه زیبایی آمریکا بشوند!شب‌های تهران رو بی‌خیال!!! بچسبیم به شب‌های کاراکاس!پول نفت رو بدهیم تا برادر هوگو چاوز؛ هر روز یک مدل سکسی‌تر بغل کند و به ریش همه ما بخندد! شب‌های تهران، زنجان؛ سمنان،کرج، ارومیه، تبریز، سنندج، کرمانشاه، مشهد و در کل شب‌های ایران رو بی‌خیال!!! بچسبیم به همون ساختن ضریح برای امام حسین و امام جواد و الباقی! من که شعورم به اسلام نمیرسه، اما از تویی که مسلمون هستی فقط یه سوال دارم:اگر خود امام حسین الان زنده بود، اجازه می‌داد با وجود چنین مسائلی، با وجود این همه فقر وبدبختی، باز هم بیش از دو هزار کیلو طلا و نقره، برای ساخت ضریح‌ مبارکشان استفاده بشود؟؟؟ آیا با وجود فجایع موجود در مرکز نگه‌داری کودکان معلول ذهنی فرخنده؛ باز هم امام موسی کاظم؛ راضی است که ..........

با تشکر از دوست خوبم ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

داستاني از مثنوي حضرت مولانا

*يك شكارچي، پرنده‌اي را به دام انداخت. *
*پرنده گفت: اي مرد بزرگوار! *
*تو در طول زندگي خود گوشت گاو و گوسفند بسيار خورده‌اي و هيچ وقت سير نشده‌اي.
از خوردن بدن كوچك و ريز من هم سير نمي‌شوي. *
*اگر مرا آزاد كني، سه پند ارزشمند به تو مي‌دهم تا به سعادت و خوشبختي برسي. *
*پند اول را در دستان تو مي‌دهم. *
*اگر آزادم كني پند دوم را وقتي كه روي بام خانه‌ات بنشينم به تو مي‌دهم. *
*پند سوم را وقتي كه بر درخت بنشينم. *
*مرد قبول كرد. *
*پرنده گفت:
پند اول اينكه: سخن محال را از كسي باور مكن.
مرد بلافاصله او را آزاد كرد. پرنده بر سر بام نشست.. *
*گفت پند دوم اينكه: هرگز غم گذشته را مخور.برچيزي كه از دست دادي حسرت مخور.
پرنده روي شاخ درخت پريد و گفت : اي بزرگوار! در شكم من يك مرواريد گرانبها به
وزن ده درم هست. ولي متأسفانه روزي و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن
ثروتمند و خوشبخت مي‌شدي. *
*مرد شکارچي از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد. پرنده
با خنده به او گفت: مگر تو ر! ا نصيحت نكردم كه بر گذشته افسوس نخور؟ يا پند مرا
نفهميدي يا كر هستي؟*
*پند دوم اين بود كه سخن ناممكن را باور نكني. اي ساده لوح ! همه وزن من سه درم
بيشتر نيست، چگونه ممكن است كه يك مرواريد ده درمي در شكم من باشد؟ *
*مرد به خود آمد و گفت اي پرنده دانا پندهاي تو بسيار گرانبهاست. پند سوم را هم
به من بگو.
پرنده گفت : آيا به آن دو پند عمل كردي كه پند سوم را هم بگويم.
پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشيدن در زمين شوره‌زار است

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

اگر یک شیعه‌ بودم

اگر یک شیعه بودم، اگر یک فقیه عالی مقام شیعه بودم، اگر در موضع مرجعیت شیعه نشسته بودم و در همان حال ‏که به دیانت شیعه عشق می ورزیدم، به انسانیت نیز می اندیشیدم و دلم از ظلمی که به مردم – شیعه و غیر شیعه – ‏می رفت به درد می آمد، و با دیدن فیلم‌های شکنجه‌ های غیرانسانی در زندان‌های جمهوری اسلامی اشک در ‏چشمانم جاری می‌شد، و در عین حال اگر شجاعت داشتم و مقام فقهی و چشم انداز منزلت سیاسی و سودای رهبری ‏چشمانم را کور نکرده بود و قلبم را به تکه ای سنگ مبدل نکرده بود، همان کاری را می کردم که آیت الله ‏منتظری در دهه شصت با شجاعت بی نظیر خود و بدور از نگرانی از عواقب اقدام خود انجام دادند.‏

آیت‌الله منتظری نه در آن زمان عضو سازمان مجاهدین بود و نه هوادار هیچ‌یک از گروه‌های مارکسیستی و چپ. ‏ایشان خود از معماران نظام اسلامی بود و در موقعیت نیابت رهبری و «امید امت و امام» نشسته بود، اما زمانی ‏که شاهد جنایات رژیم و شکنجه‌های غیرانسانی در زندانهای کشور شد و داستانهای مرگبار درون زندانها را شنید،‌ ‏نه تنها دلش به درد آمد و از چشمانش اشک جاری شد، که سخن به اعتراض برآورد و متعرض ظلم شد و تمام ‏موقعیت سیاسی و آینده رهبری خود را فدای دفاع از ارزش‌های انسانی کرد و از مجاهدینی که فرزندش را ‏ناجوانمردانه ترور کرده و از کمونیستها و مارکسیست‌هایی که دلیلی برای علاقه به آنها نداشت، و شاید اصولا ‏هیچ علاقه‌ای هم نداشت، به دفاع برخاست و قتل‌‌عام های رژیم و شکنجه‌های قرون وسطایی آن دهه مرگبار را ‏محکوم کرد و در اقدام تاریخی خود در اعتراض به قتل عام سراسری در زندانهای کشور که به دستور مستقیم ‏رهبری قدرتمند آن زمان، آیت الله خمینی، انجام گرفت به شدیدترین وجهی اعتراض کرده و این اعمال را در ‏زمره جنایات برعلیه بشریت برشمرد و حساب خود را از جنایتکاران جدا کرد.‏

آیت الله منتظری زمانی به رهبری خمینی متعرض شد که کمتر کسی جرات اعتراض به اقدامات جنایتکارانه ‏‏«امام» را داشت. بسیاری از آقایانی که امروز حتی در صف مخالفان حکومت هستند، یا در لباس اصلاح طلبی ‏ظاهر شده و چنان می‌نمایند که از همان ابتدای تولد خویش مدافع دمکراسی و حقوق بشر بوده اند، نه تنها در آن ‏دوران که آقای منتظری شجاعانه لب به اعتراض گشودند، در مقابل هیچ کدام از اقدامات نظام و رهبری لب به ‏اعتراض نگشودند، بلکه بسیاری از آنها در موقعیت‌های اجرایی با نظام ظلم و ستم همراهی کرده و حتی بسیاری ‏از آنها نه تنها کمترین حمایتی از آیت‌الله منتظری نکردند که گاه برعلیه ایشان نیز به مخالفت پرداخته و یا با ‏سکوت‌های سنجیده در همراهی جنایتکاران به انزوای بیشتر ایشان کمک نمودند.‏

اقدام اخیر آیت‌الله منتظری در دفاع از حقوق شهروندی بهائیان برای بار دیگر نشانگر شجاعت تاریخی ایشان ‏است.‏

اهمیت تاریخی دفاع ایشان از جامعه بهائیت و شهروندان بهائی در آن است که حتی پس از حمایت ایشان هنوز به ‏تعداد انگشتان دست از میان روشنفکران دینی در دفاع از حقوق شهروندی بهائیان پیدا نمی کنید. یکی دونفری هم ‏که جرات دفاع پیدا کرده و از حقوق شهروندی جامعه بهائیت دفاع کردند. این جرات را پس از اقدام شجاعانه ‏آیت‌الله منتظری پیدا کرده و گرنه چه بسا همچنان مهر سکوت بر دهان آنها نشسته بود.‏

دفاع آیت‌الله منتظری از جامعه بهائی در ایران بیانگر عمق اعتقاد ایشان به حقوق بشر است.‏

آیت‌الله منتظری، چه در موقعیت یک فقیه شیعه و چه در موقعیت یک شیعه معتقد، مسلم است که به جامعه بهائی و ‏طرفداران این دیانت کمترین سمپاتی نداشته و با چنین دیدگاه مذهبی و اعتقاد فقهی، چه بسا که دیانت بهائی را به ‏عنوان یک فرقه ضاله و دشمن دیانت شیعه می شمارد.‏

اما با این وجود ایشان از حقوق شهروندی بهائیان در ایران دفاع کرده و از آنجا که بهائیان شهروندان این سرزمین ‏هستند، برای آنها حق آب و گل قائلند.‏

ارزش تاریخی این دفاع در اینجاست که در تاریخ ۱۵۰ ساله گذشته، کمترین مرجع دینی شجاعت ایشان را در ‏دفاع از حقوق بهائیان داشته است، آن هم در زمانی که یک حکومت به نام اسلام به سرکوب پیروان این دین می ‏پردازد. دفاع آیت‌الله منتظری فصل جدیدی است در پذیرش حقوق شهروندی بهائیان که از طرف بالاترین مرجع ‏دینی در حوزه‌های شیعه به رسمیت شناخته می‌شود. ‏

نمی دانم اگر یک فقیه عالی‌مقام و مرجع شیعه و نایب رهبری سیاسی کشوری بودم، آیا شجاعت، انسانیت و اعتقاد ‏عمیق به باورهای انسانی و حقوق بشری که آیت‌الله منتظری را به دفاع از مخالفین خود در زندانها برانگیخت را ‏در خود می توانستم پیدا کنم که مثل ایشان عمل نمایم.‏

تا آنجا که به خاطرم هست، ‌بسیاری از رهبران گروه‌های سیاسی و حتی اعضای آنها در آن دوران از سرکوب ‏مخالفین خود حتی بدست رژیم اسلامی خوشحال می شدند. بسیاری از آنها زمانی که رهبران احزاب و گروه‌های ‏سیاسی پس از تحمل شکنجه‌های غیرانسانی به پای میزهای مصاحبه‌های مسخره تلویزیونی رفته و به «گناهان» ‏خود اعتراف می‌کردند، کمترین اعتراضی نمی‌کردند.‏

آقای حسینعلی منتظری از معدود شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران است که از مخالفین خود و حتی از کسانی که ‏فرزند او را ترور کردند،‌ دفاع کرد. دفاع ایشان از افراد بهائی و حق زندگی و شهروندی برای آنها نمونه دیگری ‏از فهم عمیق و باور ایشان به حقوق همه انسان‌ها از جمله مخالفین است.‏

اگر یک وکیل مسلمان بودم

خانم شیرین عبادی طی تمام سالهای گذشته به عنوان وکیلی شجاع، دفاع از پرونده‌های متهمینی را تقبل کرده‌اند که ‏کمتر وکیلی در ایران جرات ورود به چنین پرونده‌هایی را به خود داده است.‏

پذیرش پرونده شهروندان بهایی آخرین نمونه از کارهای شجاعانه ایشان است.‏

مقامات امنیتی از زبان خبرگزاری رسمی کشور، ایرنا، در یک توطئه کثیف و به گونه‌ای رذیلانه در صدد برآمدند ‏که هزینه دفاع ایشان از شهروندان بهائی را تا حد حکم ارتداد برای ایشان بالا برده و در یک توطئه رسمی ابتدا ‏اعلام کردند که دختر ایشان بهائی شده و سپس در صدد برآمدند که خانم عبادی نیز بهائی بوده و تغییر دیانت ایشان ‏از شیعه به بهائیت است که به حمایت ایشان از شهروندان بهائی منجر گشته است.‏

خانم عبادی در مصاحبه‌ای رسما برای خنثی کردن این توطئه کثیف اعلام کردند که ایشان شیعه بوده و به شیعه ‏بودن خویش افتخار می‌کند، و درهمان حال از شهروندان بهائی نیز دفاع می کنند.‏

گویا این مطلب برای برخی دوستان گران آمده که چرا ایشان گفته‌اند که شیعه هستند و به شیعه بودن خود نیز ‏افتخار می‌کنند.‏

اگر من وکیل بودم، مسلمان شیعه بودم و در عین حال شهامت و وجدان کاری و تعهد لازم برای دفاع از حقوق ‏بشری دیگر شهروندان را داشتم چه می کردم. آیا از حقوق شهروندی پیروان دیانت بهائی دفاع می‌کردم.‏

آیا حاضر بودم که به عنوان یک وکیل به دفاع از کسانی که به جرم بهائی بودن دستگیر شده، ‌آنهم در کشوری که ‏بهائی از هیچ حقی برخوردار نیست و مدافع او نیز از طرف روزنامه رسمی کشور که سخنگوی محافل مافیایی و ‏اطلاعاتی کشور است به ارتداد محکوم شده و تهدید به مرگ گردد، دفاع نمایم. و اگر شجاعت دفاع از متهمین ‏بهائی را داشتم، آیا در برابر اتهام آشکار محافل اطلاعاتی و امنیتی که در صدد گرفتن فتوای قتل من به عنوان ‏‏«مرتد» بودند، سکوت می‌کردم و یا با افتخار از مسلمان بودن خویش و در عین حال دفاع از حقوق شهروندان ‏بهائی دفاع می‌کردم.‏

مطمئن نیستم که چندتن از ما اگر در ایران بودیم، شیعه بودیم و به دین خود اعتقاد داشتیم، وکیل بودیم، و مرتب از ‏سوی مقامات رسمی و غیررسمی تهدید به مرگ می‌شدیم و جان خود را در خطر می‌دیدیم، باز هم مانند خانم ‏عبادی پرونده بهائی ها را پذیرفته و از حقوق آنها دفاع می‌کردیم. اکنون صدها و بلکه هزاران وکیل شیعه ایرانی ‏در داخل کشور هستند و اندک مردان و زنانی از میان آنان به این پرونده ها نزدیک می‌شوند.‏

خانم شیرین عبادی وقتی می‌گویند شیعه هستند، دروغ هم نمی‌گویند. ایشان شیعه هستند. همانگونه که آیت‌الله ‏منتظری شیعه است. اکنون ایشان حاضر شده‌اند که در دادگاه‌های جمهوری اسلامی در مقام دفاع از حقوق ‏شهروندی پیروان و باورمندان بهائی برآیند، سه دهه پس از آن که بهائیان بیصدا سرکوب شده‌اند در حالیکه ‏هزاران وکیل و حقوق‌دان دیندار و بی‌دین دیگر در ایران وجود دارند. ‏

چرا ایشان به شیعه بودن خود افتخار نکنند زمانی که قرار است از حقوق بهائیان دفاع کنند. گویا همانگونه که ‏مسئولین روزنامه کیهان بنا دارند القا کنند، خانم عبادی برای دفاع از بهائی‌ها می‌باید دست از شیعه بودن بردارند. ‏مگر قرار است فقط بهائی‌ها از بهائی‌ها دفاع کنند؟


من می‌توانم یهودی باشم و به یهودی بودن خود افتخار کنم، ‏
می‌توانم مسیحی باشم و به مسیحی بودن خود افتخار کنم،
می‌توانم مسلمان شیعه باشم و به شیعه بودن خود افتخار کنم، ‏
می‌توانم بهائی باشم و به بهائی بودن خود افتخار کنم،
می‌توانم به هیچ دینی باور نداشته باشم و به بی‌دین بودن خود افتخار کنم،
ولی اگر در همان زمانی که به باورهای خود افتخار می‌کنم از حقوق دیگران دفاع کنم، می‌توانم به انسان بودن ‏خود نیز افتخار کنم.‏


با احترام،
رضا فانی یزدی

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

هرانا؛ محكوميت 20 ساله بهاييان يا انتقام روحانیت از بهائيت/ لواء متحد

پنجشنبه 28 مرداد 1389 ساعت 03:45 |
خبرگزاری هرانا - اعلام حكم 20 سال زندان رهبران (يا به زعم سايتهاي بهايي ، مديران ) جامعه بهايي ايران تعجب دنيا را برانگيخت اين هفت شهروند بهايي كه بيش از دو سال در بازداشت بوده اند پس از 6 جلسه محاكمه بي آنكه هيچ كدام از اتهاماتشان ثابت شود هر كدام به بيست سال زندان محكوم شدند محكوميتي كه طي اين سالها كمتر با آن مواجه بوده ايم جالب تر آنكه بلافاصله پس از اعلام حكم فوق ، اين هفت شهروند بهايي به زندان رجايي شهر ( تبعيدگاه زندانيان سياسي عقيدتي ) منتقل شدند تا در آنجا تعدادي از زندانيان كه رگهاي ايمانيشان برافروخته شده بود شروع به فحاشي و كافر خواندن اين اشخاص كنند ! البته بهائيان بايد بيش از اين هم انتظار چنين برخوردهايي را در زندان مزبور داشته باشند چون در اين زندان ، مسلمانان هفت آتشه و مومني محبوسند كه حاضرند بخاطر يك لول ترياك يا دو روز مرخصي به هر كاري اقدام كنند و ديگر برايشان مهم نيست كه فرد مقابلشان پيرمرد هفتاد يا هشتاد ساله بهايي است كه مي تواند جاي پدرشان باشد.
آنچه در اعلان چنين حكمي موثر و در واقع صادر كننده آن بوده است نه اتهاماتي نظير جاسوسي ، چرا كه همگان مي دانند بهائيان در بيشتر كشورهاي دنيا سكونت دارند و فعاليت هايشان هم خيلي گسترده تر از ايران مي باشد ( حتي در بعضي كشورها نظير هند معابدي هم دارند ) و تا كنون در هيچ كشوري شاهد آن نبوده ايم كه فردي بهايي به دليل بهايي بودن جاسوس شناخته شود و به زندان بيافتد. چه برسد به ايران كه بهائيان در آن از حق تحصيل و كار دولتي هم محرومند لذا نمي توانند حائز سمت مهم يا مقام قابل توجهي در اين مملكت شوند تا بخواهند گزارشي هم به دول ديگر بدهند. ( با توجه به اين امر به نظر نمي آيد جاسوسي از بقال و قصاب محل به درد سازمانهاي جاسوسي دنيا بخورد البته بايد سازمان اطلاعات و امنيت ايران را از اين امر مستثني دانست چرا كه فقط ايشانند كه علاقه وافري به آگاهي از جزئيات زندگي خصوصي شهروندان دارد و حاضرند هزينه گزافي هم براي كسب اينگونه اطلاعات از جيب ملت ايران بپردازند)
پس چه چيزي مي تواند باعث صدور چنين حكمي شود به نظرم اين حكم تنها معلول يك علت مي تواند باشد و آن كينه تاريخي روحانیت – از ولايت مداران فقيه و مراجع گرفته تا ملايان روضه خوان - از بهائيت مي باشد و اين حكم را مي توان فرصتي براي انتقام ايشان از اين آئين دانست. اين ديانت نوين كه زادگاهش ايران مي باشد از همان ابتدا با نفي طبقه اي به نام روحانيت و بي واسطه دانستن ارتباط انسانها با معبودشان موجب ايجاد دلخوري و دشمني طبقه روحانيت اسلام با خود شد. چرا كه اقبال ايرانيان به اين دين جديد موجب مي شود كه ديگر كسي براي ارتباط با معبودش به دنبال واسطه اي به نام روحانی ( روحاني يا مرجع ) نباشد و اينگونه است كه كار و كسب مفسرين آيات و توضيح المسائل نويسان تخته مي شود. بايد توجه داشت طبق دستورات بهائيت همه بهائيان در درگاه " الله " برابرند و مي توانند با عقل خود دستورات پيامبرشان را تفسير و سپس اجراء كنند.
البته اين بغض و كينه روحانیت از بهائيت را فقط نمي توان منحصر به وجه تاريخي آن دانست بلكه آن در زمان معاصر ايران شدت بيشتري يافته بطوريكه موقعيت باز شدن اين دمل قديمي چركين را فراهم كرده است چرا كه ديگر طبقه روحانيت شيعه طبقه اي همراه و كنار طبقه حكام نمي باشد بلكه خود در ايران كنوني بر مسند حاكميت جلوس كرده است و انكار چنين جايگاهي در واقع برابر با متزلزل كردن حكومتشان مي باشد.
ترس حاكميت ايران يا طبقه روحانيت از بهائيان را مي توان به وضوح در اخبار يك ساله اخير مشاهده كرد بطوريكه هر روز شهروندي بهايي تحت عنوان تبليغ ، دستگير و يا ائمه جمعه و روحانيون حاكم در منابر و مواعظشان فرياد وا دينا و واويلا بر مي آورند كه بهائيت در ايران گسترش يافته و بايد به هر وسيله ممكن جلوي نفوذ آن را در بين مسلمانان گرفت تا مبادا موجب گمراهي ايشان شود.( كه البته منظور از گمراهي چيزي نيست جز رو گرداني ايرانيان از طبقه روحانيت حاكمه ) در واقع صدور چنين حكمي در امتداد تقابل تاريخي روحانیت شيعه با بهائيت مي باشد كه اين طبقه به زعم خود خواسته انتقام 170 يا 180 ساله خود را از بهائيت و بهائيان بگيرد .

لواء متحد
17آگوست2010

خبرگزاری هرانا

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

تاریخ به سکوت ما نگاه می‏کند

دوستان عزیز، تا انجایی که میتوانید به دوستان و اشنایان خود در سراسر دنیا بفرستید
شاید از خواب بیدار شوند و ببینند چه اتفاقاتی بر سر برادران و خواهران خود در ایران امده و میاید
مهم نیست که چه دین و ایین داریم و یا متعلق به چه قومی هستیم ،مهم اینست که :
ما همه بار یک داریم و برگ یک شاخسار

ایهاالناس ما همه بشریم
بنده یک خدای دادگریم

ما همه خواهران و برادران همیم
چونکه ز یک مادر و ز یک پدریم

بعد از حدود سه سال آزار و شکنجه و بی حرمتی بالاخره هفت نفر از هموطنان بهایی ما به بیست سال زندان محکوم شدند. همان کسانی که ما به آنها می‏خندیم و لقب ساندیس خور می‏دهیم و عکس‏های آنها را در حالت‏های خنده دار و مفتضح در تظاهرات مختلف و در نقش‏های متفاوت رو می‏کنیم، آرام نشسته‏اند و جوانان ما را حلق‏آویز و برای بهترین فرزندان مملکت زندان و شکنجه و بی حرمتی رقم می‏زنند.

امروز من در کنار هموطنان بهایی خود می ایستم و این حکم ناعادلانه را محکوم می‏کنم. آزادی حق آنهاست. آنها باید فوری آزاد شوند. از آنها و افراد خانواده آنها معذرت خواهی شود و باید به آنها و افرادی که خسارت دیده‏اند خسارت پرداخت شود.

به نوبه خود این چند لوگو ساده را درست کرده‏ام برای استفاده عموم. امیدوارم شما هر کس که هستید و در هر کجا که هستید بی تفاوتی نشان ندهید و در حد و توان خود عکس‏العمل نشان دهید. سکوت ما را تاریخ محکوم خواهد کرد.

گرفته شده از :http://balouch.blogspot.com/2010/08/blog-post_8135.html

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

شرمندگی با صدای بلند

سلام
محمود فرجامی مسلمان و مسلمان‌زاده‌ای‌است، که پس از مدتها باین واقعیت رسیده‌است که انسان در گزینش دین یا ایده‌ئولوژی باید آزاد باشند وقدرتمندان را حقی بدخالت در این زمینه نیست
نوشته شده در جولای 10, 2010 به وسیله‌ی محمود
از بهایی‌ها چندان چیزی نمی‌دانم و برخورد زیادی هم با آنها نداشته‌ام. شاید بارزترین آنها مربوط به پژمان باشد. پسری که در کوچه پشتی ما زندگی می‌کرد و بر خلاف اکثر ما مشهدی‌ها لهجه “تهرونی” داشت. من و او و ده‌دوازده تا از بچه‌های دیگر جزو گروه تئاتر مدرسه بودیم. پژمان قصه‌گوی نمایش بود. بعد از چندی او و چند تا از بچه‌ها از گروه کنار گذاشته شدند و نقش قصه‌گو را به من دادند که تا قبل از آن نقش گرگ را بازی می‌کردم. یکی‌ دیگر از کنارگذاشته‌ها کیانوش، پسر همسایه ما بود که خیلی شر بود. یکی دیگر پسری بود فوق‌العاده بی‌استعداد در تئاتر. اما حذف پژمان دلیلی نداشت جز آنچه که سال‌ها بعد فهمیدم: پژمان “بهایی” بود.

بی‌شک در طول این سال‌ها من با بهایی‌های زیادی برخورد داشته‌ام که بهایی بودن خودشان را رو نمی‌کرده‌اند. سهل است دوستان سُنی زیادی هم داشته‌ام که وقتی مدتها بعد از صمیمی شدن با جمعی با احتیاط فاش کرده‌اند که سنی‌اند، خیلی‌ها کم‌کم از آنها فاصله گرفته‌اند. با این اوصاف تکلیف بهایی‌ها روشن بوده است لابد.

اما بهائیت کم ذهن مرا در این سال‌ها مشغول نکرده‌است. قدیمی‌ترین کتابی که در مورد بهایی‌ها در دوران نوجوانی خواندم، کتابی بود جیبی از کتابخانه پدرم که شاید در دهه چهل چاپ شده بود و علیه بهائیت بود. کتاب به قلم کسی بود که نوشته بود چرا از بهائیت برگشته است. شاید اسمش “چرا بهایی نیستم” بود و تنها چیزی که از آن به خاطرم مانده این است که نویسنده درجایی مدعی شده بود کشف کرده است که دو زنی که برای تبلیغ بهائیت به شهر آنها آمده‌اند و میهمان خانواده او شده‌اند روابط جنسی نامشروعی با بعضی از مردان برقرار کرده‌اند و از این حرف‌ها.

یک‌بار هم معلم تاریخمان در دوره دبیرستان که از آن خان‌زاده‌های طرف‌های فردوس بود برایمان گفت که در دوره کودکی همسایه بسیار مهربان و خوش‌اخلاقی داشته‌اند که بهایی بوده و پسرشان که دوست معلم ما بوده بعضی از وسایل مربوط به آیین‌های مذهبی بهایی را در خانه‌شان به او نشان داده. از جمله یک صندوق مقدسی را. البته معلممان آخرش تایید کرد که بچه‌ها خوب بودن آدم‌ها دلیلی بر خوبی عقایدشان نیست ها!

در تمام این سال‌ها برای من عجیب و حتی بهت‌برانگیز بود که چطور آدم‌هایی عاقل و بالغ –هرچند معدود- حاضر می‌شوند ادعاهای آدم‌هایی مثل باب و بهاءالله را –که به نظر من با چند تا سوال ساده می‌شد بطلان آنها را ثابت کرد- باور کنند و به آنها ایمان بیاورند.

اما این بهت‌زدگی وقتی به منتها درجه خود رسید که داشتم برای تز فوق‌لیسانسم درباره “مکتب تفکیک” تحقیق می‌کردم و رسیدم به انجمن حجتیه که روابط نزدیکی با تفکیکی‌ها داشته و دارد. در آنجا خواندم که انجمن حجتیه اساسا برای مقابله با “خطر روزافزون بهائیت” به وجود می‌آید و آنها در اوج فعالیت‌ها خودشان تصمیم می‌گیرند سه آخوند جوان باسواد معتقد مومن امروزی را، خوب تربیت کنند و وقتی در عقاید شیعه و فنون جدل ملا شدند برای مبارزه ریشه‌ای با بهایی‌ها به میان آنها بفرستند تا چند سالی در بین آنها تمام اعتقاداتشان را زیر رو کنند. یعنی بهائیت را از خود بهایی‌ها هم بهتر یاد بگیرند تا آنوقت بتوانند خوب و مستدل بکوبندش (کاری که تفکیکی‌ها برای کوبیدن فلسفه صدرایی معمولا انجام می دهند). نویسنده متن که خودش یک تفکیکی حسابی بود اعتراف کرده بود که از میان این سه نفر شوالیه دوازده امامی، یکی بهایی سفت و سختی می‌شود و به تبلیغ آن می‌پردازد؛ دیگری پس از بازگشت اصولا دور این کارها را خط می‌کشد و به حرفه‌ای آبرومندانه (شاید کشاورزی، درست یادم نیست) رو می‌آورد و فقط یک نفر موفق به انجام ماموریت می‌شود.

از آنجا به چند نکته تکان دهنده رسیدم:

اول آنکه پس معلوم بود بهایی‌ها نه فقط “عده معدودی” نبوده‌اند، بلکه آنچنان جمعیت آنها رو به افزایش بوده که واکنشهایی چنین وسیع را باعث شده. دوم اینکه شاید آنقدرها هم که فکر می‌کرده‌ام نشان دادن بطلان اعتقادات بهایی‌ها ساده نبوده است و شاید بهائیت هم دینی باشد مثل سایر ادیان. سوم اینکه پس حالا کجا هستند آنهمه بهایی؟

از میان این سه نکته، سال‌های سال ذهنم درگیر نکته دوم بود. البته نه به خاطر بهایی‌ها، بلکه اصل دین ذهنم را مشغول کرد و همچنان مشغول داشته. در تمام این سال‌ها بهائیت البته در ذهن من همان دین دست‌سازی بوده که بود اما به این نتیجه هم رسیده‌ام که هر دین دست‌سازی – با هر تعداد اصول متناقض و حتی مضحکی که داشته باشد- اگر در بستر چند بخت و اقبال تاریخی قرار بگیرد می‌تواند صدها میلیون پیرو پیدا کند و طبعا پیروان آنها هرچقدر که بیشتر باشند بیشتر برای خودشان حقانیت قائل می‌شوند. (به نظر نمی‌رسد آوردن مثال چنان لازم باشد)

حالا من فکر می‌کنم که بهایی‌ها هم دیندارانی هستند مثل بقیه و بهایی بودن یک بهایی می‌تواند همانقدر عادی یا غیرعادی باشد که شیعه بودن یک شیعه و بودایی بودن یک بودایی. عقاید پیروان هیچ دینی به ما مربوط نمی‌شود و ما جز در عرصه نظر و روشنگری مجاز به فعالیت علیه هیچ دینی نیستیم مگر آنکه پیروانش را به اعمال ضد بشری تشویق کند.

در اینباره البته حرف زیاد است که مجالش این‌جا نیست. این یادداشت را برای نکته سوم نوشتم که مدتی‌ست ذهنم را به خود مشغول کرده و هرچه می‌گذرد بیشتر شرمنده‌ام می‌کند چون بیشتر و بیشتر متوجه می‌شوم که من در بطن جامعه‌ای بزرگ شدم که در یکی از ضدانسانی‌ترین واکنش‌ها در مقیاس جهانی، در تمام این سال‌ها نه فقط در آن به طور سیستماتیک به معتقدات دینی عده کثیری توهین شده و حرمت آنها شکسته شده که حتی از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی شان هم محروم شده‌اند.

بهایی ستیزی در تمام این‌ سال‌هایی که به خاطر می‌آورم با چنان قدرتی در تمام سطوح و به ناجوانمردانه‌ترین روش‌ها علیه بهایی‌ها جریان داشته که کمتر در تاریخ می‌توان سراغی برای آن یافت و هرچه می‌گذرد اسناد و حقایق بیشتری از جنایاتی که علیه آن‌ها انجام شده فاش می‌شود. حقایقی به بزرگی اعدام دست جمعی زنان معلم مدرسه بهائیان در شیراز پس از انقلاب 57.

تازه‌ترین خبرها از به آتش کشیدن خانه‌های تعدادی از بهاییان در ایران ننگ دیگری‌است که هرچند من و امثال من کوچکترین نقشی در آن نداشته‌ایم اما اگر در مقابل این قبیل کارها ساکت بنشینیم در مقابل وجدانمان شرمنده‌ایم. درست است که بسیاری از ما از حقوقی چندان بیشتر از بهائیان برخوردار نبوده‌ایم اما ای بسا که ناخواسته اما ناحق جای آنها نشسته باشیم. مثل همان نقشی که به من رسید.

و حالا من می‌خواهم با صدای بلند و خیلی شفاف و بدون هیچ “اما” و “البته”ای به تمام بهائیان ایران بگویم که بابت آنچه تا به حال برآنها رفته عمیقا متاسفم. و دوست دارم که تمام آنهایی که از ظلم و بی‌عدالتی خسته شده‌اند، به خصوص آنهایی که جزو جنبش سبز هستند هم در این ابراز تاسف با من همصدا شوند. می‌دانم که خیلی جاها و در این موقعیت بغرنج کنونی خیلی‌ها نمی‌توانند علنا ابراز تاسف و عذرخواهی کنند –و اگر هم بتوانند شاید در بعضی جاها به صلاح نباشد- اما می‌توان که در دل متاسف بود. نمی‌توان؟

ایران برای همه ایرانیان، شاید اجر گرانبهای همین تاسف‌ها باشد که روزی آن را خواهیم دید.



با تشکر از دوست بسیار عزیزم